نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

سفرنامه-قسمت اول

بعد 16 روز برگشتیم.دلمون برای همه چی تنگ شده بود.مخصوصا برای خونه مون و البته خونه ی مجازی و دوستای بهتر از برگ گلمون. دختر قشنگم دومین باری بود که باتو یه سفر رسمی میرفتیم.واولین باری بود که متوجه همه چی بودیو و از دیدن همه چی ذوق زده میشدی و ما هم از شادی تو غرق لذت میشدیم.به جرئت میتونم بگم قشنگترین سفر زندگیم بود .هم به خاطر وجود تو و همراهی و خانومیت هم بخاطر اینکه من عاشق دریام و این سفر پر بود از دریا...تو هم توی این چند روز شدیدا به بابا مصطفی وابسته شدیو تا نیم ساعت نمیبینیش میگی دلم برای بابای خودم تنگ شده ...چون سفرمون طولانی بود توی دوقسمت عکساشو بذارم.قسمت اول سفرمون مربوط میشه به استان سیستان و قسمت دوم استان هرمزگان.هفته ...
30 دی 1392

زمستون ...تن عریون باغچه چون بیابون...

زمستونم اومد...پاییز قشنگ منم خداحافظی کرد و رفت...توی یه شب قشنگ و مهربون که بهونه ی دور هم جمع شدنمونه...شهر کوچیک ما اما هنوز رنگ و بوی زمستون نگرفته ،امسال خبری از برف و بارون نیست! یاد بچه گیا و زمستوناش بخیر،کل ماههای زمستون کوچه ها برف و یخ داشت،صبحا که بیدار میشدیم و از پنجره حیاطو میدیدیم که یکدست سفید بود شادیمون وصف نشدنی بود،هم بخاطر تعطیلیه مدارس هم بخاطر برف بازیو درست کردن آدم برفی !بعدش خوردن لبوها و شلغم داغ مامان پز که روی بخاریه خونه عطرش آدمو مست میکرد..! با دماغای سرخ و یخزده و دستایی که حتی توی دستکشم کبود شده بودن !سرماخوردگیا و سوپ و شورباهای داغ مامان زیر لحاف گرم کرسی!.. اما حالا برف شده آرزوی ما و بچه هامو...
6 دی 1392
1